Wednesday, January 14, 2015

داستان کنیزک و امام !




و اندرباب الهامی که چرخید
از این دنده به آن دنده بغلتید

شبی خوابید آدم وار و اما
سحر ناگاه از وحشت بپرید

به خوابش دید آغا رهبری را
که آورده برایش روسری را
بهمراهش هزاران جن خاموش
همه اندرحجاب و سربپا گوش
کنیزانی که همچون شب سیاهند
همه پوشیده درشال و کلاهند
جناب رهبری گریان و نالان
پروستاتش شده بدجور داغان
نه تنها دست او افلیج گشته

علم اوضاع او هم گیج گشته !
بگفتا راه درمانم تویی تو
دوای پیری جانم تویی تو
فقط درمان دردم گیسوانت

بزیر مقنعه پنهان دهانت 


بیا آرام جانم پشت ویترین 


بده کامم ا ز آن لبهای شیرین 


نگو که من پروستاتتم خراب است 

ولی قلبم ببین در پیچ و تا ب است 

اگر افلیج و پیر و بد سرشتم 

چو غولی ترسناک و پست و زشتم

ولی آغای تو هستم کنیزک 

دلم را من به تو بستم کنیزک

تو میدانی کنیزک چون شراب است

به عقد خود درآوردن ثواب است


فقط درمان دردم چادر تست --

- حجا ب گیسوان نادر تست -- 

حجاب و عینک و دستار و دستکش -

! دوای درد آخوند دوا کش !!!